پوست پیاز

قسمت:سوم

داستان نیمه بلند

ژانر:وحشت

به قلم #حامد_توکلی

زمان پست هر روز ساعت۱۶:۰۰

#نویسنده

#وبلاگ_نویسی_کار_دلچسبی_که_ارزش_داره

با حرکت پلک چشمانمان رضایتمان را به او اعلام کردیم آرام دستش را از روی دهان ما برداشت ما تقریبا جلوی ورودی در غار اتراق کرده بودیم ولی مراسم آنها تقریبا صد متری با ما فاصله داشت هنوز از ترس شوکه بودیم و قادر به تکلم نبودیم از جایش بلند شد و با کشیدن دست ما ما راهم از جایمان بلند کرد و با لحنی محترمانه ما را به سمت محل مراسم راهنمایی کرد از ترس پاهایم توان حرکت نداشت و به سختی قدم از قدم بر میداشتم خودش کمی جلوتر از ما حرکت میکرد و من و نصرت نیز با فاصله یکی دو متری عقب تر از او حرکت میکردیم،روی زمین راه نمی رفت تقریبا چند سانتی متری روی هوا بود و از زمین فاصله داشت،اولین باری بود که من جن میدیدم اما نصرت قبلا چند باری تصادفا جن دیده بود ولی میدانستم که او هم فقط از راه دور دیده واولین باری است که از فاصله ای نزدیک جن را دیده و جن با او حرف زده است به محل مراسمشان رسیدیم از جایی که ما نشسته بودیم خیلی روشن تر بود جالب بود که از هیچ منبع نوری استفاده نکرده بودند ولی نمیدانم چرا انجا انقدر روشتر از جایی بود که ما نشسته بودیم حالا به وضوع میتوانستم اندام های کج و کوله و غول آسای پر موی آنها را ببینم وارد مجلسشان که شدیم ناگهان همه باهم جیغ بلندی کشیدند و خواستند به سوی ما حمله کنند که سریعا سولی (همان جنی که ما را به مراسم دعوت کرده بود) ما در پشت خود پنهان کرد و دستانش را به حالت سپر بالا آورد و به جن های دیگر گفت اینها میهمان من هستند و هر کس بخواهد به آنها آسیبی بزند با من طرف است،یکی از جن ها با صدای بلندی در جواب سولی:ولی سولی آنها آدمیزاد هستند دوستی جن را با آدمیزاد چکار؟.سولی در پاسخ به او من هم میدانم آنها چه هستند تو میدانی امشب برای چه همه اینجا جمع شده ایم و تمام این مراسم بمناسبت ازدواج تنها پسرم زورمی است و توکه از نوادگان جنیان عامری هستی چرا چنین میگویی مگر تا حالا انسان ندیده ای؟بحرحال آنها امشب میهمان‌من هستند و هر کس بخواهد به آنها آسیبی بزند شیشه عمرش را خودم خواهم شکست این را که شنیدند کمی خود را عقب کشیدند سولی مارا به سمت یک میز سنگی خیلی بزرگ که در کنارش چند صندلی سنگی نیز وجود داشت هدایت کرد و خود نیز در تختی روان از جنس طلا در کنار میز اما باز با فاصله از زمین نشست.مراسم کی تا چند لحضه پیش پر از سر وصدا پایکوبی بود حالا غرق در سکوت شده بود.

پیامد و هدف از نوشتن داستان پوست پیاز

داستان نیمه بلند پوست پیاز ۹

داستان نیمه بلند پوست پیاز۸

داستان نیمه بلند پوست پیاز ۷

داستان نیمه بلند پوست پیاز۶

داستان نیمه بلند پوست پیاز۵

داستان نیمه بلند پوست پیاز۴

جن ,فاصله ,مراسم ,سولی ,ولی ,بودیم ,را به ,کرد و ,بود که ,که ما ,از جایی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

kiyafile داستان زندگی من :) پرسش مهر 20 خبرتازه همسفران نمایندگی شمس دانلود مقاله و پایان نامه رایگان مطالب اینترنتی برگزيده مطالب درب های اتوماتیک و راهبند