ویلای آقای شیرازی قسمت هفتم

ژانر:وحشت

زمان پست هرروز ساعت ۱۶:۰۰

به قلم #حامد_توکلی

برگرفته از داستانی واقعی

#نویسنده

#وبلاگ_نویسی_کار_دلچسبی_که_ارزش_داره

حواسم به سارا بود که از شدت ترس بغض کرده بود و آرام آرام اشک هایش سرازیر می شد بعد از آن شب به ناچار چند روزی را در خانه ی خاله زندگی کردیم و فقط برای برداشتن وسایل ضروری به خانه ای خودمان میرفتیم ولی شب ها را در خانه خاله سپری میکردیم تا خانه ای دیگر برای خود پیدا کنیم اما بدلیل نبودخانه مجبور شدیم به خانه ی خودمان برگردیم.در مدتی که ما از خانه ی خاله به خانه ی خودمان برگشته بودیم شبها دیگر از صدای رفت آمدی که شب ها در خانه شنیده میشد نیز خبری نبود.همه چیز کم کم داشت فراموش میشد تا اینکه چند وقتی بود سارا چند از باز شدن دوش حمام بصورت خودکار و گم شدن وسیله ها و پیدا شدن مجدد آنهاگله مند بود و دیگر جز باز شدن دوش حمام و گم شدن چند وسیله خانه و پیدا شدن مجدد آنها اتفاق دیگری رخ نداده بود و کم کم داشتیم به ایناتفاقات عادت میکردیم ولی چیزی را به صورت واضح نمیدیم انگار آن جن ها فقط از میمهانی و سر و صدا آزدره شده بودند و آن شب خود را نمایان کرده بودند و چون ما سر صدایی نداشتیم با ماکاری نداشتند تا اینکه یک شب دوباره برای ما میهمان آمد.اینبار امادر حین میهمانی اتفاقی رخ نداد من و سارا اما مدام نگران بودیم تا دوباره اتفاق آن شب تکرار نشود خداروشکر اتفاقی رخ ندادوبعد از رفتن میهمان ها ماهم خوابیدیم اما دوباره .

پیامد و هدف از نوشتن داستان پوست پیاز

داستان نیمه بلند پوست پیاز ۹

داستان نیمه بلند پوست پیاز۸

داستان نیمه بلند پوست پیاز ۷

داستان نیمه بلند پوست پیاز۶

داستان نیمه بلند پوست پیاز۵

داستان نیمه بلند پوست پیاز۴

خانه ,شب ,شدن ,ها ,ی ,کم ,خانه ی ,به خانه ,بود و ,در خانه ,آن شب

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بازاریابی| تحقیقات بازار، مدیریت برندینگ، مدیریت بازاریابی بلوچكاره (قوم کوچ) sadrafarsan _ ela _ سئو 6 مطالب اینترنتی گاهی من... مسیر پژوهش موسسه پژوهشی ماد دانش پژوهان دلشاد